چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۰

همیشه پنج عصر
سطرهای بنفش نگاهم را خط خط میکنند عبث
با قلمی که ابریست
واژه هایم را
هجا هجا می شکنند
تا مصراعی از عشق نخوانم
صدایم را بریده اند
اگرچه خونین
اگرچه زخم آگین
در نوار قلب عشق ضبط می شوم
اما نومیدی نیرومندتر است
گامهایم با پیش رفتن انس نمی گیرند
و تحرک گناه نا بخشودنی روزگار است
همیشه از نشستن و شکستن و سکوت
اٌ یینه ء مرا اندرز داده اند
ساعت زمان ما
همیشه پنج عصر است
هیچگاهی پنج بامداد نبوده است
هیچگاهی از برکه ء یادم نخواهد رفت
که تحرک گناه نا بخشودنی روزگار است
همیشه بوی غروب در مشامم اندوه می آوَرد
مجسمه ء کوهی در من شکل میگیرد
و هر شب با گریستنی طولانی
فرو میریزم
شهر فریاد زنگار بسته است
خسته است کلکین خانه ء ما آژنگین کلام است
با دیوار در میان میگذارد
بیداریی را که به اٌن نرسیده است
این بار، باران
در گرداگرد باد میوزد
و دستان درختان را
بی هیچ سنجشی به زمین پرتاب میکند
نای
نای تنهایی باید نواخت